یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد میکنه که با ماشین برسوندش به مقصدش… راهبه سوار میشه و راه میفتن… چند دقیقه بعدراهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه...راهبه میگه: پدر روحانی، روایت مقدس ??? رو به خاطر بیار… کشیش قرمز میشه و به جادهخیره میشه… چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه تماس میده… راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ??? روبه خاطر بیار! کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش میرسونه… بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس???رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن… کارخود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی میرسی...
+نوشته شده در پنج شنبه 89/9/25ساعت 7:7 عصرتوسط رویا | نظرات ( )
|